*مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای
یک جمله در زیارت اربعینِ امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام ذکر شده است که مانند بسیارى از جملات این زیارتها و دعاها، بسیار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. آن جمله این است: «و بذل مهجته فیک».(1) این زیارت اربعین است؛ منتها فقرههاى اوّل آن، دعاست که گوینده این جملات خطاب به خداوند متعال عرض مىکند: «و بذل مهجته فیک»؛ یعنى حسینبنعلى، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنقذ عبادک من الجهالة»؛(2) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛(3) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. این یک طرف قضیه، یعنى طرفِ قیام کننده؛ حسینبنعلى علیهالسّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقره بعدى معرفى مىشود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(4) نقطه مقابل، کسانى بودند که فریب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنیاى مادّى، زخارف دنیایى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را که خداى متعال براى هر انسانى در آفرینش عظیم خود قرار داده است - این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت - به بهاى پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایى فروخته بودند. این، خلاصه نهضت حسینى است.
با مداقّه در این بیان، انسان احساس مىکند که نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهندهى ابعاد عظیم این نهضت است. یک نگاه، حرکت ظاهرى حسینبنعلى است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوبگر - یعنى حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگترى است که نگاه دوم، انسان را به آن مىرساند؛ و آن حرکت علیه جهل و زبونى انسان است. در حقیقت، امام حسین اگرچه با یزید مبارزه مىکند، اما مبارزه گسترده تاریخى وى با یزیدِ کوتهعمرِ بىارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسین با اینها مبارزه مىکند.
یک حکومت آرمانى به وسیله اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجراى امام حسین را در سطورى خلاصه کنیم، اینطور مىشود: بشریت، دچار ظلم و جهل و تبعیض بود. حکومتهاى بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسراى آن زمان است - چه در ایران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حکومت اشرافیگیرى و حکومت غیرمردمى و حکومت شمشیر بىمنطق و حکومت جهالت و فساد بود. حکومتهاى کوچکتر هم - مثل آنچه که در جزیرةالعرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهلیتى دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیله پیامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظیم و توانفرساى مردمى توانست اوّل یک منطقه از جزیرةالعرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش یابد و شعاع آن همه جا را فرا گیرد. وقتى پیامبر از دنیا مىرفت، این حکومت، حکومت مستقرى بود که مىتوانست الگوى همه بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا مىکرد، بدون تردید تاریخ عوض مىشد؛ یعنى آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلى - پدید آید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیاى سرشار از عدالت و پاکى و راستى و معرفت و محبّت، دنیاى دوران امام زمان است که زندگى بشر هم از آنجا به بعد است. زندگى حقیقى انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است که خدا مىداند بشر در آنجا به چه عظمتهایى نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامه حکومت پیامبر میسّر مىشد و در همان دورههاى اوّل پدید مىآمد و تاریخ بشریت عوض مىشد، فرجام کار بشرى مدتها جلو مىافتاد؛ اما این کار به دلایلى نشد.
خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرک و تفرقه فکرى انسان، متّکى بر توحید و تمرکز بر عبودیت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّکى بر علم و معرفت بود. به جاى کینهورزى انسانها با هم، متّکى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ یعنى یک حکومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى که در چنین حکومتى پرورش پیدا مىکند، انسانى باتقوا، پاکدامن، عالم، بابصیرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّک و رو به کمال است. با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود. به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد. در این دوره پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مىآییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهنهاى جوان و جوینده روشن کنند.
امامت به سلطنت تبدیل شد! ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و مناقض است. این دو ضدّ همند. امامت، یعنى پیشوایىِ روحى و معنوى و پیوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، یعنى حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچگونه علقه معنوى و عاطفى و ایمانى. این دو، درست نقطه مقابل هم است. امامت، حرکتى در میان امت، براى امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنى یک سلطه مقتدرانه علیه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى گروه حاکم. آنچه که ما در زمان قیام امام حسین مىبینیم، دومى است، نه آن اوّلى. یعنى یزیدى که بر سر کار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگارى و پاکدامنى و پارسایى داشت، نه سابقه جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهاى به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن و نه گفتار او گفتار یک حکیم بود. هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطى، براى کسى مثل حسینبنعلى - که خود او همان امامى است که باید به جاى پیامبر قرار گیرد - فرصتى پیش آمد و قیام کرد.
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضدّ مردمى یزید است؛ اما در باطن، یک قیام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزت است. براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند. لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّدبنحنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - چنین گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(5) من با تکبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(6) من مىبینم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است که اسلام مىخواست و پیامبر آورده بود. قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.
مبارزه امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است. یک نتیجه این بود که امام حسین علیهالسّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مىکوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مىکردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مىگرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مىشد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در اینجا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مىاندازد. و این کار را امام حسین کرد.
البته کسانى که دم از ایمان مىزدند، اگر رفتارى غیر از آن داشتند که به امام حسین نشان دادند، شقّ اوّل پیش مىآمد و امام حسین مىتوانست دنیا و آخرت را در همان زمان اصلاح کند؛ اما کوتاهى کردند! البته بحث اینکه چرا و چطور کوتاهى کردند، از آن بحثهاى بسیار طولانى و مرارتبارى است که بنده در چند سال قبل از این تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح کردم - یعنى چه کسانى کوتاهى کردند، گناه و تقصیر به گردن چه کسانى بود؛ چطور کوتاهى کردند، کجا کوتاهى کردند - که من نمىخواهم آن حرفها را مجدّداً بگویم. بنابراین، کوتاهى شد و به خاطر کوتاهى دیگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گردید. این دیگر چیزى است که هیچ قدرتى نمىتواند آن را از امام حسین بگیرد. قدرتِ رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگى که از بس عظیم است، هر عظمتى که دشمن داشته باشد در مقابلش، کوچک و محو مىشود و این خورشید درخشان، روزبهروز در دنیاى اسلام به نورافشانىِ بیشترى مىپردازد و بشریت را احاطه مىکند.
امروز بیش از پنج قرن و ده قرن پیش، حسینبنعلىِ اسلام و شما، در دنیا شناخته شده است. امروز وضع به گونهاى است که متفکّران و روشنفکران و آنهایى که بىغرضند، وقتى به تاریخ اسلام بر مىخورند و ماجراى امام حسین را مىبینند، احساس خضوع مىکنند. آنهایى که از اسلام سر در نمىآورند، اما مفاهیم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مىفهمند، با این دید نگاه مىکنند و امام حسین، امام آنها در آزادیخواهى، در عدالتطلبى، در مبارزه با بدیها و زشتیها و در مبارزه با جهل و زبونى انسان است.
امروز هم هرجایى که بشر در دنیا ضربه خورده است - چه ضربه سیاسى، چه ضربه نظامى و چه ضربه اقتصادى - اگر ریشهاش را کاوش کنید، یا در جهل است، یا در زبونى. یعنى یا نمىدانند و معرفت لازم را به آنچه که باید معرفت داشته باشند، ندارند؛ یا اینکه معرفت دارند، اما خود را ارزان فروختهاند؛ زبونى را خریدهاند و حاضر به پستى و دنائت شدهاند! امام سجّاد و امیرالمؤمنین - بنابر آنچه که از آنها نقل شده - فرمودهاند: «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلاتبیعوها بغیرها»؛(7) اى انسان! اگر بناست هستى و هویت و موجودیت تو فروخته شود، فقط یک بها دارد و بس و آن بهشتِ الهى است. به هرچه کمتر از بهشت بفروشى، سرت کلاه رفته است. اگر همه دنیا را هم به قیمتِ قبول پستى و ذلّت و زبونى روح به شما بدهند، جایز نیست. همه کسانى که در اطراف دنیا تسلیم زر و زور صاحبان زر و زور شدهاند و این زبونى را قبول کردهاند - چه عالم، چه سیاستمدار، چه فعّال سیاسى و اجتماعى و چه روشنفکر - به خاطر این است که ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. بسیارى از سیاستمداران دنیا خودشان را فروختهاند. عزّت فقط این نیست که انسان روى تخت سلطنت یا ریاست بنشیند. گاهى یک نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تکبّر فخرفروشى مىکند و زور مىگوید؛ اما درعینحال زبون و اسیر یک قدرت و یک مرکز دیگر است؛ اسیر تمایلات نفسانىِ خود است که البته اسراى سیاسىِ امروز دنیا به این آخرى نمىرسند، چون اسیر قدرتها و اسیر مراکزند!
اگر امروز شما به این کشور بزرگ نگاه کنید، مىبینید که چهره جوانان این کشور، از احساس استقلال و عزّت، برافروخته و شادمان است. هیچ کس نمىتواند ادّعا کند که دستگاههاى سیاسى این کشور، از قدرتى در دنیا کمترین فرمانى مىبرند. همه دنیا هم این را قبول دارند که در همین کشورِ باعزّت و باعظمت، قبل از انقلاب حکومتى بر سرِ کار بود که افرادش تفرعن و تکبّر داشتند و براى خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بایستى در مقابلشان تعظیم مىکردند و خم مىشدند؛ اما همانها اسیر و زبون دیگران بودند! در همین تهران، هر وقت سفیر امریکا مىخواست، مىتوانست با شاه ملاقات کند و هر مسألهاى را بر او دیکته کند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغیّر کند! ظاهرشان براى مردم و ضعفا، جلال و جبروت داشت؛ امّا زبون بودند. امام حسین خواست این زبونى را از انسانها بگیرد.
پیامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا مىخورد و مثل بندگان مىنشست؛ نه مثل اشرافزادهها: «کان رسولاللَّه (ص) یأکل اکل العبد و یجلس جلوس العبد»؛(8) پیامبر جزو فامیلهاى اشرافزاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانهاى بود. به آنها احترام مىکرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمىفروخت؛ اما اشاره و نگاه مبارکش بر تن امپراتوران آن روز عالم - در سالهاى آخر عمرش - لرزه مىانداخت. این عزّت است.
امامت، یعنى دستگاهى که عزّت خدایى را براى مردم به وجود مىآورد. علم و معرفت به مردم مىدهد. رفق و مدارا را میان آنها ترویج مىکند. ابّهت اسلام و مسلمین را در مقابل دشمن حفظ مىکند. اما سلطنت و حکومتهاى جائرانه، نقطه مقابل آن است. امروز در بسیارى از کشورهاى دنیا اسم زمامداران پادشاه نیست، اما در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نیست و ظواهر دمکراسى هم در آنجاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ یعنى رفتار تعندآمیز با مردم و رفتار ذلّتآمیز با هر قدرتى که بالاسر آنها باشد! حتى شما مىبینید که در یک کشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سیاسى آنها باز به نوبه خود مقهور و اسیر دست صاحبان کمپانیها، مراکز شبکهاى پنهان جهانى، مراکز مافیایى و مراکز صهیونیستى هستند. مجبورند طبق میل دل آنها حرف بزنند و موضعگیرى کنند؛ براى اینکه آنها نرنجند. این سلطنت است. وقتى که در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسین علیه این قیام کرد.
در رفتار امام حسین، از اوّلى که از مدینه حرکت کرد، تا روزی که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویّت و عزّت و سرافرازى و درعینحال عبودیّت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همه مراحل هم اینطور است. آن روز که صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون براى او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توایم و در کوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آنجا که سخنرانى کرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جید الفتاة»،(9) صحبت از مرگ کرد. نگفت چنان و چنین مىکنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب کوفه نکرد. حرکت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبودیّت و همراه با تواضع، آن وقتىاست که همه دستها را به طرفش دراز کردهاند و نسبت به او اظهار ارادت مىکنند. آن روز هم که در کربلا همراه یک جمعِ کمتر از صد نفر، توسط سى هزار جمیعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرمش را تهدید به اسارت کردند، ذرّهاى اضطراب در این مرد خدا و این بنده خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
آن راوىاى که حوادث روز عاشورا را نقل کرده و در کتابها دهن به دهن منتقل شده است، مىگوید: «فواللَّه ما رأیت مکثورا».(10) مکثور، یعنى کسى که امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچهاش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همه امواج بلا به طرفش بیاید. راوى مىگوید من هیچ کس را در چهار موجه بلا مثل حسینبنعلى محکمدلتر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا».(11) در میدانهاى گوناگون جنگها، در میدانهاى اجتماعى، در میدان سیاست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مىکند؛ کسانى که دچار غمهاى گوناگونند. راوى مىگوید هرگز ندیدم کسى در چنین هنگامهاى با این همه مصیبت، مثل حسینبنعلى، چهرهاى شاد، مصمّم، حاکى از عزم و اراده و متوکل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهى است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید که باید براى چنان حکومت و جامعهاى مبارزه کند؛ جامعهاى که در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید براى چنان اجتماعى جهاد کنند که به وجود بیاید و مىآید و ممکن است.
یک روز بود که بشر مأیوس بود؛ اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد که همه چیز ممکن است. نظام اسلامى به آن حد نرسیده است، اما بزرگترین موانع را در راه رسیدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حکومت طاغوتى، حکومت دیکتاتورى، حکومت انسانهایى که بر مردم شیر بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مىنمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تکبر بودند، اما در مقابل بیگانگان تسلیم و خاضع بودند، بزرگترین مانع براى یک ملت است؛ آن هم حکومتى که همه قدرتهاى جهانى از او حمایت مىکردند. ملت ایران نشان داد که این کار، عملى و ممکن است؛ این مانع را برداشت و در این راه حرکت کرد.
به لطف و فضل الهى، در این راه گامهاى زیادى برداشته شده است. اما برادران و عزیزان! ما در نیمه راهیم. اگر پیام امام حسین را زنده نگه مىداریم، اگر نام امام حسین را بزرگ مىشماریم، اگر این نهضت را حادثه عظیم انسانى در طول تاریخ مىدانیم و بر آن ارج مىنهیم، براى این است که یادآورى این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشاره امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدفها برسیم و ملت ایران انشاءاللَّه خواهد رسید. نام امام حسین علیهالسّلام را خدا بزرگ کرده است و حادثه کربلا را در تاریخ نگه داشته است. اینکه مىگویم ما بزرگ نگهداریم، معنایش این نیست که ما این کار را مىکنیم؛ نه. این حادثه عظیمتر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.
روز عاشورا، اوج همین حادثه عظیم و بزرگ است. حسینبنعلى علیهالسّلام با ساز و برگ جنگ به کربلا نیامده بود. کسى که مىخواهد به میدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسینبنعلى علیهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. این به معناى آن است که اینجا باید حادثهاى اتفاق بیفتد که عواطف انسانها را در طول تاریخ همواره به خود متوجّه کند؛ تا عظمت کار امام حسین معلوم شود. امام حسین مىداند که دشمن پست و رذل است. مىبیند کسانى که به جنگ او آمدهاند، عدّهاى جزو اراذل و اوباش کوفهاند که در مقابل یک پاداش کوچک و حقیر، حاضر شدهاند به چنین جنایت بزرگى دست بزنند. مىداند که بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسین از اینها غافل نیست؛ اما درعینحال تسلیم نمىشود؛ از راه خود برنمىگردد؛ بر حرکت در این راه پافشارى مىکند. پیداست که این راه چقدر مهم است؛ این کار چقدر بزرگ است.
آنطور که از مجموع قراین به دست مىآید، از مردان رزمآور - غیر از کودک شش ماهه، یا بچه یازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنى آوردن آب براى لبتشنگان خیمههاى اباعبداللَّه الحسین - است. در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا. بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و اماننامه کردند و گفتند ما تو را امان مىدهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانهاى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و اماننامه شما!(12) نمونه دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا اینکه به شهادت رسیدند. مىدانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسینبنعلى قربانى کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا اینکه مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است که امام حسین علیهالسّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر – مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابنطاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مىکند. در این کتابهاى معتبر اینطور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچهها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات - شعبهاى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوىپنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بىنظیر است. دیگرى هم برادر جوان سىوچند سالهاش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناختهاند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مىشکافند. براى اینکه خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مىکند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مىرساند. آنطور که نقل مىکنند، او مشک آب را پر مىکند که براى خیمهها ببرد. در اینجا هر انسانى به خود حق مىدهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در اینجا وفادارى خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنه امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک علىاصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مىدهد و امام حسین علیهالسّلام ناگهان صداى برادر را مىشنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».
پینوشتها:
1. مصباح المتهجد: 788
2. همان
3. همان
4. همان
5. بحارالانوار، ج 44، 329
6. همان
7. نهجالبلاغه، حکمت 448
8. محاسن، ج 2، 244
9. بحارالانوار، ج 44، 366
10. بحارالانوار، ج 45، 50
11. همان
12. ارشاد، ج 2، ص 89